دانلود کتاب مغازه های جادویی مهدی مهریار PDF

در هنگام صحبت با دیگران، همیشه سعی می‌کردم تمامی نکات را رعایت کنم، اما همیشه با دهان بسته لبخند می‌زدم. دلیلش این بود که وقتی کودکی بودم، در یکی از روزها حین زمین خوردن، لب بالایی‌ام به میز قهوه‌خوری برخورد کرد و دندان شیری جلویی‌ام شکست. این حادثه باعث شد دندان جلویی من کج شود و به رنگ قهوه‌ای تیره تغییر کند. چون پدر و مادرم توان مالی برای درست کردن آن نداشتند، من خجالت می‌کشیدم لبخند بزنم و سعی می‌کردم همیشه دهانم را بسته نگه دارم تا دندان کج و رنگ شده‌ام دیده نشود. علاوه بر کتاب، جعبه چوبی‌ام تمامی ترفندهای جادویی من را نیز در بر داشت؛ یک دسته کارت علامت‌گذاری شده، چند سکه تقلبی که می‌توانستم از نیکل به سکه‌های سُربی تبدیل کنم، و با ارزش‌ترین دارایی‌ام: یک سر انگشت شست پلاستیکی که می‌توانست روسری ابریشمی یا سیگار را پنهان کند. این کتاب و ترفندهای جادویی‌ام برای من بسیار باارزش بودند زیرا هدیه‌هایی از سوی پدرم بودند. ساعت‌ها وقت صرف کرده بودم تا با آن سر انگشت شست تمرین کنم؛ یاد بگیرم چگونه دستانم را بگیرم تا مشخص نباشد و چطور به آرامی روسری یا سیگار را داخل آن فرو کنم تا به نظر جادویی ناپدید شوند. توانسته بودم دوستان و همسایگان‌مان در مجتمع آپارتمانی را گول بزنم. اما امروز، انگشت شست گم شده بود. رفته بود. از دست رفته بود. و من از این بابت اصلاً خوشحال نبودم.